زویا پیرزاد زویا پیرزاد نویسنده و داستان نویس معاصر در سال 1331 در آبادان به دنیا آمد و در همان جا به مدرسه رفت . وی بعدها به تهران آمد و در این شهر ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد. پیرزاد پیش از روی آوری به داستان نویسی کتابهایی ترجمه کرد که از جمله آنها میتوان به «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعهای است از هایکوهای شاعران آسیایی اشاره کرد. وی در سال 1370، 1376 و 1377، سه مجموعه از داستانهای کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» مجموعه داستانهای کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال 1376 شد. این مجموعه داستانها بعدها در یک کتاب با عنوان سه کتاب از سوی ناشر همیشگی آثار پیرزاد (نشر مرکز) به بازار کتاب عرضه شد. 29 بار چاپ کتابِ چراغها را من خاموش میکنم اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام «چراغها را من خاموش میکنم» در سال 1380 به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شدهاست، در شهر آبادان دهه? چهل خورشیدی میگذرد و شخصیتهای داستان از خانوادههای کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محله? بریم جدا از بومیان آبادان زندگی میکنند. داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانهدار به نام کلاریس بیان میشود و مشکلات و گرفتاریهای همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار میدهد. این رمان بعد از انتشار علاوه بر اقبال عمومی با اقبال منتقدان و ادیبان هم روبرو شد و توانست تنها کتاب داستانی باشد که تمامی جوایز نخست سال 80 تمامی گروهها و طیفهای ادبی را ( پکا، بنیاد گلشیری، یلدا، منتقدان ونویسندگان مطبوعات) و حتی جایزه کتاب سال رمان و داستان را از آن نویسنده وناشرش کند. این رمان تا کنون 29 بار تجدید چاپ شده است که در نوع خود یک رکورد به شمار میآید. رمان بعدی پیرزاد «عادت میکنیم» نام دارد. این رمان زندگی آرزو صارمی زن مطلقه و بچهداری است که دلش میخواهد بعضی وقتها خودش را دوست بدارد و کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش میخواهند. زویا پیرزاد ساکن آلمان است و برخی از کتابهایش، همانند چراغها را من خاموش میکنم به زبانهای دیگر هم ترجمه شده است http://hamshahrionline.ir/details/79206
ارسال در تاریخ سه شنبه 92/9/5 توسط محمد علی چراغی
چادر طاهره مشایخ امروز برای اولین بار با چادر رانندگی کردم. اصلا فکر نمی کردم این قدر راحت باشد. حجاب اصلی من از نوع مانتو و مقنعه است. اما دو سال است که اکثرا چادر سر می کنم. امنیت ناشی از حجاب، حس خیلی خوبی به من می دهد. امروز خیلی خدا را شکر کردم که در خانواده ای متولد شدم و در فامیلی رشد کردم و با خانواده ای وصلت کردم که نه تنها حجابم کم نشد بلکه واقعی تر و با آگاهی افزایش هم یافت. الهی شکر دخترم هم در محیط رشت توانست با دوستانی، دوستی و مراوده داشته باشد که او را به حجاب بیشتر تشویق می کنند. نقش همسران، پدران و برادران در حفظ حجاب بانوان و دختران خیلی موثر است. یک هدیه کوچک، یک لبخند، یک برخورد خوب و بامحبت از طرف همسر و پدر خانواده می تواند عامل موثری در حفظ حجاب باشد. سرزنش کردن و مواخذه و نگاه های تند و خشن و برخوردهای قهری دیگر اثر ندارد. همیشه به آقای همسر گوشزد می کنم که دخترمان باید محبت خاصی را از پدرش دریافت کند؛ پدر باید با دیدن دخترش او را تحسین کند؛ حتی اگر بدحجاب باشد. و بعد در جای خود با یک هدیه، در یک موقعیت مناسب با او صحبت کند. به عینه دیدم که دخترانی که روابط خوب و حسنه و صمیمانه ای با پدرانشان دارند، در آینده زندگی خیلی خوبی تجربه می کنند. تمام محبت و نگاهی که یک دختر به طور طبیعی انتظار دارد از جنس مخالفش دریافت کند، باید از طریق پدر، برادر، دایی، عمو و دیگر محارم به او برسد. کمی مهربان تر باشیم با افراد خانواده مان!(خودم خیلی به این عبارت نیاز دارم!) نقل از وبلاگ : http://tmashayekh.blogfa.com/
ارسال در تاریخ سه شنبه 92/9/5 توسط محمد علی چراغی